آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی
آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی *** گردون ورق هستی ما در ننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل بر آرد *** دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی
آمرزش نقد است کسی را که در اینجا *** یاری است چو حوری و سرایی چو بهشتی
در مصطبه ی عشق تنعّم نتوان کرد *** چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شدّاد *** یک شیشه می و نوش لبی و لب کِشتی
تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا *** حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه خرابی جهان است *** کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی
از دست چرا هِشت سر زلف تو حافظ *** تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی
1. اگر آن یار که خطّ چهره اش سیاه و خوشبو است، به سوی ما نامه می نوشت و التفاتی می کرد، روزگار صفحه وجود ما را هرگز درهم نمی پیچید و به آن پایان نمی بخشید؛ اگر یار نامه ای به من بنویسد، زندگی من دوام می یابد.
2. اگر چه دوری و فراق، میوه وصال به بار می آورد، ولی ای کاش دهقان عالم، هرگز تخم درخت هجران را نمی کاشت؛ ای کاش مفهوم هجران در عالم نبود.
3. کسی که در این دنیا معشوقی حور مانند و خانه ای چون بهشت دارد، گویی که در حال حاضر به آمرزش و بخشایش الهی دست یافته است.
4. در میخانه ی عشق نمی توان به ناز و نعمت زندگی کرد؛ زیرا عشق پیوسته با درد و رنج توأم است. حال که بالش زربفت در دسترس نیست، پس به پاره خشتی می سازیم؛ حال که وصال ممکن نیست با فراق می سازیم.
5. یک شیشه شراب و معشوق شیرین لب و نشستن در کنار کشتزار را با باغ ارم و غرور و تکبّر شداد عوض مکن و مفروش.
6. ای دل دانا! تا کی می خواهی غم این دنیای پست را بخوری؟ حیف است از دل خوب و دانایی چون تو که عاشق دنیای زشت و فانی شود.
7. آلوده به ریا بودن خرقه زهد و تقوی سبب ویرانی و تباهی عالم می شود. سالک و عارف پاک نهاد واقعی کجاست؟
8. ای یار! چرا حافظ سر زلف تو را رها کرد؟ سرنوشت و حکم الهی چنین بود، اگر این کار را نمی کرد، چه می توانست بکند؟
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}